سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواب چه تصمیمهاى روزانه را که نقش بر آب کرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :27
بازدید دیروز :4
کل بازدید :46817
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/9/7
7:1 ع

 

برگ ریزان خاطره هایم

 

چند وقتیست برگ ریزان خاطره هایم امان به آرامش قلبم نمی دهد...

چند وقتیست که دیگر گویی قلبم با با قلمم قهر است...هر چه می سوزد و می سازد و می خندد و می گرید، به قلمم هیچ نمی گوید... فقط... مظلومانه... رویش را برمی گرداند و از پنجره قاصدک ها را رصد می کند...

امروز تصمیم گرفتم از پشت پنجره دل بکنمو قدری با قلبم و دفترم آشتی کنم... خواستم دست دلم را بگیرم و با خودم ببرم و روی این برگ های زرد و نارنجی فروریخته از افکار پاییزی ام، زیر درخشندگی آفتابِ غروبِ دلواپسی هایم قدم بزنیم و قدری شاعر شویم... می خواهم کمی دلم را قلقلک بدهم بلکه کمی بخندد... طفلی خیلی درهم و ناراحت است... انگار چند وقت است چیزی در ذهنش ذق ذق میزند و آزارش می دهد...

بین خودمان بماند اما می دانم چه مرگش شده!!

تازگی ها زیاد تلویزیون می بیند و پیامرسان سر میزند...

بگذار راحت تر بگویم: زیاد به آن خانه ی مکعبیِ سیاه رنگ که در مانیتور رایانه و تلویزیون خودنمایی می کند چشم می دوزد... و با آن گنبد سبز رنگ زیبا درد دل می کند...

زیاد در هوایش بارانی می شود...

حتی گاهی آنقدر در برگ ریزان خاطره هایش غرق می شود که می ترسم دستی دستی از دست برود...

.

.

.

دل نوشت:

یادم نمی رود زیر ناودان طلا، آن شبفیروزه ای، آن آغوش نیلوفری و آن بوسه ی ارغوانی ات را...

یادم نمی رود روضه ی منوره، صوت ملکوتی و گریه هایت را م ا د ر ... گفتی بیا، آنجا بودی، حست کردم، حتی شاید دیده باشمت... آن شبِ زیبا در خوابم... یا آنجا گوشه ی بقیع وقت مدهوشی ام... نمی دانم شایدم درد دوری ات به سرم زده و دیوانه ام کرده است! اما مادرم بدان آن دیوانگی و آن زجه زدن ها را خیلی دوست داشتم...

آن لحظه های خمار و مه آلود و آن گریه های بی تاب و بی قرار و آن بی هوشی و آن مدهوشی ها را خیلی دوست داشتم... دلم عجیب هوای بین الحرمین مدینه را کرده است... همان جایی که آرزو می کردم ای کاش می شد با چشم هایم قدم بردارم نه با پاهایم... آخر شاید آنجا که من پا می گذاشتم روزی سجاده ی امام حسین پهن میشد و پیشانی بلندش بر خاک عبودیت و بندگی می سایید... یا جلسات نورانی سخنرانی امام صادق بود... شاید هم قامت تو را مادرم... از همین خیابان تنگ و خشت گلی شوهر عزیزت بر دوش کشید... یا پیکر حَسَنَت را از همینجا تا به بقیع تیر باران کردند... آن در و دیوار... آن زمین... آن خاک...

...آخ...

دوباره قلب افکارم تیر می کشد...

این روزا در دلم برگ ریزان خاطره هاست...

دلم کمی آغوشت را می خواهد مادر...

کمی اشک به اشک، سبحان الله سبحان الله، همراهی کردن با تو را...

کمی آرامشت را...

کمی خودت را...

خودِ خودِ خودت را...


بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند

قدمی رنجه کن از مهر به مهمانی من!!

.

.

.

زجه نوشت:

این روزها حال و هوای نگاهم ابری و دلم بارانی ست...

من مادرم را می خواهم...

مادری که می گویند مادر سادات است ولی من قبول ندارم...

البته حق دارند، آنها که نمیدانند چطور برایم مادری کردی!!

تو خودت دوباره مرا به دنیا آوردی...

دوباره زنده ام کردی...

.

.

.

عجب نوشت:

می خواستم قلبم را ببرم بخندانم و روحیه اش را عوض کنم اما...

نخندید اما روحیه اش عوض شد...

سبک شد...

مضطر نوشت:

التماس دعا م ا د ر

 


91/7/23::: 10:3 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دوستان عزیز به نظر شما کدام یک از لوگوهای زیر برای من مناسبتر است؟


+ نــــــــــه... آخرش اونی نشد که میخواستم... دنبال یه عکس پروفایل خوب میگشتم... آخرش اونی که میخواستمو پیدا نکردم... فعلا این عکس پروفایلمه... تا بعد خودم یکی طرح بزنم. *نظرتون چیه؟* * تـــــــــــــوجه: عکس عوض شد. مطابق نظر سنجی.*


+ *قالب وبلاگمو عوض کردم خوبه به نظرتون؟*


+ سلام.... خصوصیم *ویروسی* شده انگار... وا نمیشه... ببینین! :( *کــــــــــــــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــک*


+ *نکوهش دنیا:* در خیلی فیدها و مطالبی که در وبلاگها بیان میشوند *شکوه و شکایت از دنیا و بی وفایی آن است* و به اصطلاح نکوهش دنیا اما آخر دنیا که خودش بارها و بارها بی وفایی اش را به ما ثابت کرده است. خودش بارها و بارها با زبان بی زبانی گفته است *به من وابسته نشوید.* دیگر چه حاجت به نکوهش؟؟ به این دنیا به چشم یک *پل* نگاه کنید پلی برای رسیدن به *آخرتی* ماندگار و پایدار *همان آخرت وعده داده شده*


+ چتردیدگانت را به سوی دل زار و نزارم باز کن ببین این روزها *خالی* تر از همیشه ام خالی از رنگها و نیرنگ ها *پرم کن* که اگر تو پر کنی نه از رنگ و نیرنگ که از *یکرنگی و طراوت و معنویت* پر میکنی که اگر تو پر کنی ظرفیتم نامحدود میشود مدام میریزی و میریزی و میریزی بی آنکه پر شوم و سیر *این روزها چشمم به دنبال چتر دیدگانت می دود... دریابم*


+ دلم شاعـــــــــر شده امشــــــب میــــان حکمــــت و تقـــــدیر برای با تو بــــــودن دل، نمیـــــــشه لحـــــــظه ای هم سیـــــر شـب امشـــب با همــــه عشقــــش، به قلبــم هجـــمه آورده دلـــــم فانــــــوس می خــــــواهـــد به امیــــــــدی که برگـــــرده دلـــم آغــــوش می خــواهــــــد یه آغــــوشــی ز جنـــس نــور نبســـــــــتم جــا نمـــــــازم را، شـــدم امـــا مـــن از تـــــو دور


+ امروز *اولـــــــــــــین سالروز تولـــــــــد* پسر خوشکل آقای آل رضا (همون::حسام:: پیامرسان) بود حضور ایشون تولد آقا پسر گل گلابشون *سیـــــــــــد امیــــــــــر حســـــــــــــــام* رو تبریک میگم امیدوارم سرباز امام زمان باشن بزنین دست قشنگه رو تولد تولد تولدش مبارک ... مبارک مبارک تولدش مبارک


+ بارش *باران* نفس روح بخش پاییز هزار رنگ را بر تن گرما زده ی دیارمان دمید... اولین باران زیبای پاییزی نوید بارش رحمت بی پایان الهی را برایمان آورد و تن *تشنه* ی زمین را سیراب کرد... در دلهایمان مثل خاک *شوق زندگی* جوانه زد و در زلال قطرات باران *رنگین کمان* آرزوهایمان بین زمین آسمان پل کشید... *خدایا شکرت*


+ تــــــــــــــــــار *شــــــــــــــادی* پـــــــــــــــــود *غــــــــــــــــــم* می بافــــــــــم پیراهن *زنـــــدگـــــــــــــی* ام را... بدون نقش فقط *تـــــــــــــــار* فقط *پــــــــــــــــــــود* یکی *سفیـــــــــــــــــد* یکی *سیـــــــــــــــــــــــاه* می پیچمش دورم *گــــــــــــــــــــــرم می شوم* دیگر ســــــــــــــوز *دلــــــتنــــــــــگی* آزارم نمیدهد...