این ماه ماه میهمانی خداست....
همه میدانیم...
خوب که فکر میکنم...میبینم....به آن کسی که تا به حال در این ماه عزیز بیشتر از همه خوش گذشته ، علی (ع) بوده است.
هم به یار و دلبرش رسید...
هم به زهرایش.....
عجب ماهی است....!!!!!
عجب سفره ی وصلی ست ما بی خبریم!!.......
در این ماه، در این میهمانی، در اطراف این سفره... چه کسانی حضور دارند؟
حواست هست با که هم سفره ای و چه کسی میزبان توست...؟
مراقب باش...!!
گاهی که دلم می گیرد و از این دنیا و آدمهایش خسته می شوم ، می نشینم گوشه ای و زل میزنم به چشم های آبی آسمان...
زانوانم را بغل می کنم و
آرام
آرام
اشک
اشک
اشک
می ریزم....
ناگهان ، بی برو برگرد نشانه ای می بینم
خدا مرا هم دوست دارد....
حتی منی که اینقدر بدم...
خود گناهکارم را هم قبول دارد...
شرمسارم
گاهی
من به او ... اوی بخشنده و مهربانش
امیدی ندارم...
بر سرم میکوبم از شرم...
و دوباره
اشک
اشک
اشک
میهمانی خدا نزدیک است...
و ما چه بندگان عزیزکرده ای هستیم که در این میهمانی دعوت داریم. صورتم را میشویم، دست هایم را نیز، میروم که بخورم و بنوشم و حظ ببرم از این سفره ی آسمانی. اما، شرمنده ام... هر میهمانی ای که دعوت میشویم رسم مروت است دعوتش کنی...خداوند من آخر چگونه تورا دعوتت کنم؟؟ چگونه بخوانمتووو با چه رویی روبروی ملکوتت زانو بزنم؟
اما شنیده ام، شنیده ام تو میهمان دلهای شکسته ای...
از من دلشکسته تر؟؟ دمی به میهمانی من بیا... سعی خودم را میکنم میهمان نواز خوبی باشم... کاستی هایم را ببخش. ما تازه عروسیم بلد نیستیم از آن غذاهای خوشمزه بپزیم . تا بخواهیم راه بیوفتیم طول میکشد خدا... میدانم میبخشی...امیدوارم که ببخشی
پی نوشت: منظور از خوردن و آشامیدن و غذا و ... از نوع مادیش نیست.
امروز آمده ام تا حرف هایم را
بغض های نبودنم را
لحظه های بیتابی ام را
و تمام آنچه مرا من کرده است به رخ روزگار بکشم
و بگویم ای روزگار
ای که تمام دلخوشی هایم را
یکی یکی
ذره ذره
از من گرفتی
دلخوشی آخرم را اما
نمیتوانی
این بی تابی ها
این گریه های شباهنگام
این لحظه های پر التهاب
همه و همه
پشتوانه ای دارند به منزله ی کوه
...........
سلام