سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، روز قیامت به سه تن لبخند می زند :کسی که شبانه برمی خیزد و نماز می خواند، مردمی که برای نماز، صف می بندند ؛ و مردمی که برای پیکار با دشمن صف می بندند. [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :5
کل بازدید :45283
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/1/10
3:29 ص



راه طولانیست

نشسته ام گوشه ای و چشم دوخته ام به راهی طولانی...

گاهی از رفتن خسته می شوم و گوشه ای از این جاده آتشی برپا می کنم و می نشینم کنارش و زل می زنم به راهی که باقی مانده است...

از پیچ و خم هایش که نگران نیستم چون دستم را در دستان کسی گذاشته ام که میدانم از من مواظبت خواهد کرد...

هر چقدر من ناشی و نابلدِ راهم، او راهبر و همراه خوبیست...

فقط نمیدانم از زیادی نقص های من است یا از زیادی کمال او که گاهی قدرش را آنقدر که لیاقت دارد هیچ، آنقدر که بی احترامی اش نکنم ندارم...

گاهی آنقدر دستم را محکم می گیرد که گرمای دستش شرری بر دلم می زند و عاشق و مجنونم می کند...

گاهی آنقدر پنهانی هوایم را دارد که فکر می کنم نیست...

اما هست...

و با نیم نگاهش حرکاتم را زیر نظر دارد  گاهی با تاسف نگاهی می کند و آهی از نهاد سینه اش بیرون می دهد...

اما من... آنقدر روحم ضعیف و نحیف شده که آن همه عظمت را یارای درک ندارم...

نگران تاریکی راهم هم نیستم که خورشید کمالش راهم را منور کرده است...

اما...

من که تنها نیستم، من که نگران راه و همراه و تاریکی و غیره و غیره نیستم پس چرا نگرانم؟

چرا گاهی خسته می شوم؟ چرا در دلم سیر و سرکه می جوشانند؟ چرا قلبم بی طاقت شده و مدام خودش را به قفس تنگ سینه ام می کوبد؟

چرا؟؟!

خودم هم نمیدانم دلیل این همه نگرانی ام چیست؟

.

.

.

دستم را از زیر چانه ام بر می دارم...

زل می زنم به چشم های آبی آسمان...

و با تسبیح اشک هایم دانه دانه و شمرده شمرده ذکر می گویم...

دستم را محکم تر می گیرد و آرام فشاری می دهد...

خونِ تازه به رگ هایم می دود...

قطره ای اشک از چشم های آبی آسمان روی چشم هایم می چکد...

تسبیح دانه دانه ام متبرک می شود با ضریح چشم های آسمانی اش...

دستم را روی صورتم می کشم...

دستم را از اشک هایم و اشک هایش تر می کنم...

نیازمند تر از همیشه می برمشان بالا...

ندایی به قلبم الهام می شود...

ادامه بده...

تا عمرت تمام نشده و از دستش ندادی راه بیوفت...

راه طولانیست...

 


91/7/4::: 6:15 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دوستان عزیز به نظر شما کدام یک از لوگوهای زیر برای من مناسبتر است؟


+ نــــــــــه... آخرش اونی نشد که میخواستم... دنبال یه عکس پروفایل خوب میگشتم... آخرش اونی که میخواستمو پیدا نکردم... فعلا این عکس پروفایلمه... تا بعد خودم یکی طرح بزنم. *نظرتون چیه؟* * تـــــــــــــوجه: عکس عوض شد. مطابق نظر سنجی.*


+ *قالب وبلاگمو عوض کردم خوبه به نظرتون؟*


+ سلام.... خصوصیم *ویروسی* شده انگار... وا نمیشه... ببینین! :( *کــــــــــــــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــک*


+ *نکوهش دنیا:* در خیلی فیدها و مطالبی که در وبلاگها بیان میشوند *شکوه و شکایت از دنیا و بی وفایی آن است* و به اصطلاح نکوهش دنیا اما آخر دنیا که خودش بارها و بارها بی وفایی اش را به ما ثابت کرده است. خودش بارها و بارها با زبان بی زبانی گفته است *به من وابسته نشوید.* دیگر چه حاجت به نکوهش؟؟ به این دنیا به چشم یک *پل* نگاه کنید پلی برای رسیدن به *آخرتی* ماندگار و پایدار *همان آخرت وعده داده شده*


+ چتردیدگانت را به سوی دل زار و نزارم باز کن ببین این روزها *خالی* تر از همیشه ام خالی از رنگها و نیرنگ ها *پرم کن* که اگر تو پر کنی نه از رنگ و نیرنگ که از *یکرنگی و طراوت و معنویت* پر میکنی که اگر تو پر کنی ظرفیتم نامحدود میشود مدام میریزی و میریزی و میریزی بی آنکه پر شوم و سیر *این روزها چشمم به دنبال چتر دیدگانت می دود... دریابم*


+ دلم شاعـــــــــر شده امشــــــب میــــان حکمــــت و تقـــــدیر برای با تو بــــــودن دل، نمیـــــــشه لحـــــــظه ای هم سیـــــر شـب امشـــب با همــــه عشقــــش، به قلبــم هجـــمه آورده دلـــــم فانــــــوس می خــــــواهـــد به امیــــــــدی که برگـــــرده دلـــم آغــــوش می خــواهــــــد یه آغــــوشــی ز جنـــس نــور نبســـــــــتم جــا نمـــــــازم را، شـــدم امـــا مـــن از تـــــو دور


+ امروز *اولـــــــــــــین سالروز تولـــــــــد* پسر خوشکل آقای آل رضا (همون::حسام:: پیامرسان) بود حضور ایشون تولد آقا پسر گل گلابشون *سیـــــــــــد امیــــــــــر حســـــــــــــــام* رو تبریک میگم امیدوارم سرباز امام زمان باشن بزنین دست قشنگه رو تولد تولد تولدش مبارک ... مبارک مبارک تولدش مبارک


+ بارش *باران* نفس روح بخش پاییز هزار رنگ را بر تن گرما زده ی دیارمان دمید... اولین باران زیبای پاییزی نوید بارش رحمت بی پایان الهی را برایمان آورد و تن *تشنه* ی زمین را سیراب کرد... در دلهایمان مثل خاک *شوق زندگی* جوانه زد و در زلال قطرات باران *رنگین کمان* آرزوهایمان بین زمین آسمان پل کشید... *خدایا شکرت*


+ تــــــــــــــــــار *شــــــــــــــادی* پـــــــــــــــــود *غــــــــــــــــــم* می بافــــــــــم پیراهن *زنـــــدگـــــــــــــی* ام را... بدون نقش فقط *تـــــــــــــــار* فقط *پــــــــــــــــــــود* یکی *سفیـــــــــــــــــد* یکی *سیـــــــــــــــــــــــاه* می پیچمش دورم *گــــــــــــــــــــــرم می شوم* دیگر ســــــــــــــوز *دلــــــتنــــــــــگی* آزارم نمیدهد...