چشم های پف کرده ام را آرام می گشایم... رو به رو را درست نمی بینم... همه چیز خیس به نظر می رسد... دستم را دراز می کنم تا دستمالی دیگر بردارم، جعبه ی دستمال کاغذی خالی ست... آهی می کشم و انگشت هایم را روی چشمانم می کشم و خیسی اش را کم می کنم... به سختی می نشینم و به روبرویم زل می زنم. خاطرات شب گذشته را در ذهنم ورق می زنم... جز اشک های پی در پی و درد قلبم چیزی به خاطر ندارم... ساعت نزدیک پنج و نیم است. می خواهم از جایم بلند شوم... دست یادم می خورد به شیشه ی سبزرنگ عطری که بر بالین ذهنم جا خوش کرده است. با احتیاط برش می دارم و دوباره سینه ام را برای لحظاتی از عطر خاطره هایم پر می کنم...
فراموش کردن را خوب بلدم... دوباره خودم را می زنم به دنیای بی خیالی ...
شیر آب را باز می کنم و صورتم را می شویم... و به روی خودم لبخند می زنم... سرم را بلند می کنم و به دنبال ماه آسمان را می کاوم، اما پیدایش نمی کنم...
سجاده ی ترمه ی آبی رنگم را پهن می کنم و چادر سفید گل آبی ام را بر سرم می زنم... هنوز کسلم... می نشینم پای سجاده و دعای معراج را می خوانم، سبک می شوم و بیدار... نمازم که تمام شد تسبیح آبی رنگم را در دست هایم می گیرم... اندکی نگاهش می کنم... ذکر ها را یکی یکی بر لبم می آورم... دیگر نگاهم را بیش از این به تسبیح نمی دوزم... سرم را بلند می کنم و به گوشه ی سقف زل می زنم... دوباره بغضم می ترکد و شروع می کنم به صدا زدنت... آنقدر صدایت می زنم تا گنجشک ها با من هم صدا می شوند... صدای گنجشک ها که در می آید؛ سرم را می گذارم بر خاک بندگی ات... سه بار شکرت را می گویم و بعد آنقدر در آرامشت حل می شوم که وجودم دوباره از عطر خاطرات میهمانی ات پر می شود. درب شیشه ی عطر سبز رنگ خاطراتم را دوباره می گذارم... سرم را کنار مُهر خوشبوی کربلا، روی سجاده ام بر زمین می گذارم... انگار می کنم سرم را روی پاهایت گذاشته ام. مثل همیشه موهایم را نوازش می کنی و بوسه ای بر سرم می زنی...
دیگر قلبم درد نمی کند...
چشم هایم را می بندم، وقتی در آغوش توام، دیگر همه ی ثانیه های زندگی ام به این ثانیه های کوتاه حسادت می کنند... انگار که چشم ندارند ببینند دمی در آغوش پر مهرت باشم... دوباره ثانیه ها هجوم می آورند و آن لحظه های دوست داشتنی را از من می گیرند... الهی بمیرند این ثانیه های حسود...
روزی دیگر آغاز می شود و من باز بی صبرانه در انتظر شبی دیگرم...
پی نوشت: منظورم از خاطرات میهمانی... خاطرات ماه رمضان است.