لیله القدر است امشب... می خواهم پنجره های رو به سویت را یکی یکی باز کنم، می خواهم نسیم مهربانیت را بر صورتم حس کنم، می خواهم چشم هایم را ببندم... این چشم ها آلوده اند... این دست ها آلوده اند... این پاها نیز... وجودم لیاقتت را ندارد... چه دارم که بیاورم به پیشگاهت؟... چه رویی دارم که چشم بگشایم؟ این جسمم که دیگر خیلی فاسد شده، ذره ای از روحم سالم مانده ، آنهم که عشق مادرمان(1) نگذاشت فاسد شود... با همان یک تکه ی روحم پیشت می آیم. من که منی نیستم.
همان یک تکه ی روحم و تو و سجاده ای که بوی یاس می دهد...
می خواهم به حرف هایم گوش بدهی... می دانم که می دانی با چه دل شکسته ای میهمانت کرده ام... حالا که آمده ای به میهمانی دلم کاش میزبان خوبی باشم(2)... کاش به اندازه ی یک دریا تسبیح زلال برایت حرف بزنم...
حرف هایم را گوش بده... من را نبین... همان یک تکه ی نورانی را نگاه کن. می دانم دلت نمی آید به آن یک تکه با خشم نگاه کنی... می دانم دلت نمی آید از آن یک تکه روی برگردانی... می دانم دلت نمی آید آن یک تکه را به آغوش نکشی... می دانم آرامم می کنی مثل همیشه... پروردگار عزیزم... خودت که می دانی این یک تکه هیچ کس را جز تو ندارد. اصلا اگر می دانی به نفعم است خودت آن تکه ی آلوده ی دیگری که به آن تکه ی نورانی ام متصل است بِکَن و دور بینداز... من خودم زور ندارم... دست هایم، پاهایم، چشم هایم و حتی زبانی که دارم به واسطه ی آن با تو حرف می زنم آلوده ست. فقط یک تکه ی نورانی کوچک در بعد روحانی وجودم دارم...
امشب حداقل به درد دل این یک تکه گوش کن...
می شنوی خدا؟
آن یک تکه از این دنیا خیلی خسته ست... خیلی...
پی نوشت:
(1) مادر همه ی ما بی بی فاطمه الزهرا(س) ست... خدا کند قدرش را بدانیم و لیاقت فرزندیش را کسب کنیم.
(2) خدا خودت گفته ای تو میهمان دلهای شکسته ای... در میزبان بودن که حرف نداری، خدا کند از خجالتت در بیاییم... البته باز هم انتظاری بیجاست چون آنقدر ناچیزیم که...
مضطر نوشت:
در تک تک لحظات خدایی شدنتان فراموشم نکنید....