به چه می نازی آسمان بلند؟ به رنگ زیبایت؟ به فراخی و وسعتت؟ غروت را بشکن، نازت را جمع کن و ببین که من دلبری دارم زیباتر و فراخ دل تر از تو.
به چه غره شده ای کوه استوار ؟ به استواریت؟ به بلندای پر عظمتت؟ سرت را به ذیل بیفکن و خجل شو که من معشوقی دارم استوار تر و پر عظمت تر و پر صلابت تر از تو.
به چه مباهات می کنی زمین سر سبز ؟ به سرِ سبزِ و بابرکتت؟ به زیبایی و شکوهت؟ بدان که من به کسی مباهات می کنم که شال سبز می بندد و دست پر برکت دارد و شکوهش حتی وقتی که از پشت ابرهای غیبتش حضور دارد آشکاراست. (1)
پس ای آسمان! ای کوه! ای زمین! بدانید که هرچقدر هم زیبا باشید و دل روزگار را برده باشید و دنیا را از آن خود کرده باشید من دنیایم را داده ام برای عشق او... هیچ کدامتان را نمی خواهم؛ حتی خودم را هم نمی خواهم. میدانم شاید به سادگی ام بخندید، شاید مسخره ام کنید ولی بدانید که حتی اگر او مرا نخواهد، اگر مرا از ذیلِ توجهاتش براند، اگر به حسابم هم نیاورد...مرا همین بس که روزگاری می خواستمش و آرزویش را داشتم.
می خواهمت مولای من
لایقم میدانی؟
پی نوشت:
(1) او سراپا حضور است، من غایبم....
(2) خورشید زرافشانی! جانا به تو می نازم
آرامش هر روزم! مولا به تو می نازم
ای کاش توهم بودی پیدا و عیان در مَه
اما...تو که پیدایی!! آقا به تو می نازم
این من شده ام غایب ، در پرده ی گمراهی
ای ماه عیانم کن! بنما تو به من راهی
از مهر تو جوشانم! می سوزم و می سازم
ای پادشه جانان! بنما رخ خود گاهی
دلسروده ای از حقیر...تقدیم به ساحت مقدسش